خوشبختی شاید سادگی سلام یه بچه گلفروش باشه.
خوشبختی شاید توی سفره مادربزرگ باشه.
خوشبختی شاید اولین نگاه به دستهای پیرمرد رفتگر باشه.
خوشبختی شاید صداقت یه همسر وفادر به خانواده اش باشه.
خوشبختی شاید توی عصای سفید یه آدم کور باشه.
خوشبختی شاید تو دل بچه های دبستانی باشه.
خوشبختی شاید شناختن آدمهای اطرافت باشه بعد از کلی رفاقت.
خوشبختی شاید انتظار دیدن یک دوست باشه از راهی خیلی دور.
خوشبختی شاید توی نمازها و دعاهای پدر و مادر باشه.
خوشبختی شاید همین لحظه ای باشه که من دارم می نویسم...!
کلمات کلیدی:
بعد عمری بی وفایی
با رقیبان آشنایی
رفتی و دیدی که تنهام
جز من افتاده از پا
در جهان یاری نداری
در شب تاریک غم ها
یار غمخواری نداری
ای دریغ از آن همه دلدادگیها
سادگی، افتادگی ، آزادگی ها
شد نصیب من از این بیگانگیها
گریه ها ، خنده ها ، دیوانگی ها
رفتی و درهای غم را بر من از هر سو گشودی
گرچه در دلدادگی صد گونه ما را آزمودی
ساده دل من کز همه عالم
به تو رو کرده بودم
با همه دیر آشنایی ها
به تو خو کرده بودم
دل به عشقت بسته بودم
با غمت بنشسته بودم
مردم از این نا سپاسی
وای از این حق ناشناسی
اگر تو زپا افتاده بودی
به دل شکنی دل داده بودی
دستی افتاده از پا می گرفتی
جای این نیرنگها رنگ تمنا می گرفتی
کلمات کلیدی: