سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در تو دو صفت است که خداوند آنها را دوست دارد: بردباری و تأنّی [رسول خدا صلی الله علیه و آله ـ به مردی فرمود ـ]
مونا کتابدار ایران
 
همراه سعدی

شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
عجبست، اگر توانم که سفر کنم زدستت
بکجا رود کبوتر که اسیر باز باشد؟
زمحبتت نخواهم که نظر کنم برویت
که محب صادق آنست که پاکباز باشد
بکرشمهء عنایت نگهی بسوی ما کن
که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد
سخنی که نیست طاقت که زخویشتن بپوشم
بکدام دوست گویم که محل راز باشد؟
چه نماز باشد آنرا که تو در خیال باشی؟
تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد
نه چنین حساب کردم، چو تو دوست می‌گرفتم
که ثنا و حمد گوئیم و جفا و ناز باشد
دگرش چو باز بینی، غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد
قدمی که برگرفتی بوفا و عهد یاران
اگر از بلا بترسی، قدم مجاز باشد


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط موناکتابدار ایرانی 90/3/14:: 7:38 عصر     |     () نظر
 
امشب چه شبیست

امشب چه شبیست شب مراد است امشب

این خانه پر از شمع و چراغ است امشب

بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا

کوچه تنگه بله عروس قشنگه بله

دست به زلفاش نزنید مرواری بنده بله

بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا

این حیاط و اون حیاط میریزن نقل و نبات

به سرعروس ودوماد میریزن نقل ونبات

بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا

کوچه تنگه بله عروس قشنگه بله

دست به زلفاش نزنید مرواری بنده بله

بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا

عروسی شاهانه ایشالا مبارکش باد

جشن بزرگانه ایشالا مبارکش باد

گل به گلستانه ایشالا مبارکش باد

نوبت مستانه ایشالا مبارکش باد

بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا

مبارک و مبارک ایشالا مبارکش باد

عروسی شاهانه ایشالا مبارکش باد

جشن بزرگانه ایشالا مبارکش باد

گل به گلستانه ایشالا مبارکش باد

بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط موناکتابدار ایرانی 90/3/11:: 2:55 عصر     |     () نظر
 
آزاد

****  گلبرگ مغرور   ****


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط موناکتابدار ایرانی 90/3/11:: 9:17 صبح     |     () نظر
 
بحر طویل در ولادت حضرت محمد صلی الله علیه وآله

شب شوق و شب وجد و شب شور و شب پیدایش نور و شب تکرار تجلای رسولان الهی رسد از ارض و سما و ملک و حور و گواهی که شب هجر سر آمد سحر آمد سحر آمد خبر آمد خبر آمد که شد از آب تهی رود سماوه شده چون دامن تفتیده ی صحرای قیامت کف دریاچه ی ساوه خبری تازه به گوش و رسد از غیب سروش و شده آتشکده ی فارس خموش و عجبا اینکه فرو ریخته یکباره به هم کنگره ی کاخ مدائن نفس پادشهان حبس شده در دل و گشتند همه لال ز گفتار به امر احد خالق دادار دگر راه سماوات به شیطان شده مسدود بتان یکسره بر خاک فتادند و نگویند مگر ذکر خداوند و رسول دو سرا را.
عرش و فرش و ملک و آدمی و کوه و در و دشت و یم و قطره مهر و مه و سیاره و منظومه ی شمسی و کرات و همه افلاک الی این کره ی خاک ز برگ و بر و ریگ و حجر و شاخه و نخل و ثمر و بام و در و مرد و زن و پیر و جوان ابیض و اسود همه گویند درود و صلوات از طرف ذات خداوند تبارک و تعالی و همه عالم خلقت به خصال و به کمال به جلال و به جمال قد و بالای محمد که خداوند و ملایک همه گویند درودش همه خوانند ثنایش همه مشتاق لقایش همه عالم به فدایش همه مرهون عطایش که خدا خلق نموده است به یمن گل رویش فلک و لوح و قلم را ملک و جن و بشر را همه ارض و سما را.
چار ماه است که گردیده به تن آمنه را جامه ی ماتم به رخش هاله ای از غم غم عبدالله والا گهرش شوهر نیکو سیرش اشک روان از بصرش اشک نه خون جگرش خون نه که یاقوت ترش بود یکی غنچه از آن لالهی پرپر ثمرش داشت چو جانی به برش بلکه ز جان خوب ترش مونس شام و سحرش تا که شبی دید همان مادر دلباخته در خواب که در دست گرفته است گلی خرم و شاداب که برده است ز گل های دگر آب نظر کرد بر آن لاله ی فرخنده که برگشت یکی قرص قمر گشت به یک لحظه پسر گشت نکوتر ز پدر گشت چو بیدار شد از خواب، خوش و خرم و شاداب دلش شد ز شعف آب به یاد آمدش این نکته که نه ماه تمام است مه حسن ختام است رسیده مه میلاد گرامی پسرش بر رخ قرص قمرش خندد و بی پرده کند سیر تماشای خدا را.
لحظه ها بود بر آن مادر فرخنده ی افراشته اقبال بسی بیشتر از سال شب و روز زدی طایر جانش ز شعف بال که کی جلوه کند از صدف آن گوهر اجلال که یک بار دگر نیمه شبی خواب ربودش همه شد نور وجودش ز عنایات خداوند ودودش عجبا دید که خورشید زپهلوش درخشید و فروغ ابدیت به جهان یکسره بخشید به ناگه در پاکش ز صدف داد ندا کای صدف گوهر یکتای خدا مادر انوار هدی خیز که هنگام فراقت به سر آمد شب تنهایی و اندوه و غمت را سحر آمد شب میلاد گل گلشن هستی به نجات بشر آمد چه مبارک سحری بود که ناگاه به هم درد فشردش شبی آرام در آن حجره ی خاموش نه یاری نه قراری تک و تنها ز دم احمدی خویش پراکنده در امواج فضا عطر دعا را.
دگر از درد گل انداخته رخسار نکویش شده انوار خداوند فروزنده ز رویش نگهش سوی سما بود و همه محو خدا بود که سقف حرمش لاله صفت باز شد و لحظه ی اعجاز شد و با خبر از راز شد و دید در آن درد و الم چارزن پاک تو گویی که رسیدند ز افلاک و همانند ندارند به روی کره ی خاکی یکی حضرت حوا و دگر مریم عذرا و دگر هاجر و سارا همه مبهوت جلالش همه بر دور جمالش همه دیدند مقامش همه گفتند سلامش بگرفتند در آغوش چو جانش زهی از عزت و شانش نگه هاجر و سارا به گلستان رخ حور نشانش که در آن لحظه کف دست به پهلوش کشید از دو طرف مریم عذرا که به یکباره به پا خواست صدای خوش تکبیر ز کوه و شجر و دشت و در مکه جهان غرق در انوارالهی شد و دیدند که مرآت جمال احد قادر سرمد مدنی مکی ابوالقاسم و محمود و محمد نبی امی خاتم به روی دامن مریم ز فروغ رخ خود کرد منور همه جا را.
بشنوید از دو لب آمنه آن مادر فرخنده ی احمد که چو بگذاشت قدم بر کره ی خاک محمد ز رخش نور عیان گشت و فروزنده از آن نور جهان گشت که با جلوه ی ماه رخ او دیدمی از دور قصور یمن و شام و به گوش آمدم از جانت معبود ندایی که الا آمنه زادی پسری را که بود از همه ی خلق سرآمد که بود آینه ی طلعت ذات احد قادر سرمد که بود آینه ی طلعت ذات احد قادر سرمد که بود کنیه ابوالقاسم و نام احمد و محمود و محمد که در آن حال همان چار زن پاک، تن خوب تر از جان ورا شسته به ابریق بهشتی پس از آن مریم عذرا به یکی حله ی زیبای بهشتش بپوشاند و لب خویش به لبخند گشودند و سلامش بنمودند و ستودند مقام و شرف و عزت آن پاک ترین عبد خداوند نما را.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط موناکتابدار ایرانی 90/3/11:: 8:53 صبح     |     () نظر
 
خرمشهر

 

دیده ام، تن های بی سر را به خاک

سینه ها دیدم فراوان، چاک چاک

آسمان، در چشم یاران تنگ شد

مسجد و محراب از خون، رنگ شد

سنگ و خاک جاده با خون شسته ایم

زیر آوار، آشنایان جسته ایم

این همه بیداد، آخر بگذرد

زخم تیر و تیغ و خنجر بگذرد

شهر من! ای شهر پر آوای درد

ای نشان پایداری در نبرد!

زیر هر گامی شقایق کاشتیم

تا که این پرچم فرا افراشتیم

قلب تاریخ زمینی شهر من!

غرقه در خون این چنینی شهر من!


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط موناکتابدار ایرانی 90/3/3:: 5:42 عصر     |     () نظر
 
هفت راز خوشبختی

 

هفت راز خوشبختی

 

 
گروه اینترنتی درهم | www.darhami.com
 
هفت راز خوشبختی از زبان کورش کبیر:


 
متنفر نباش
عصبانی نشو
 
ساده زندگی کن
 
کم توقع باش
 
همیشه لبخند بزن
 
زیاد ببخش
 
و
 
 یک دوست خوب داشته باش

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط موناکتابدار ایرانی 90/3/3:: 9:48 صبح     |     () نظر
 
سید حسن خمینی نماز ناصر حجازی را می خواند

سیدحسن خمینی نماز حجازی را می خواند

 

سیدحسن خمینی نماز حجازی را می خواند

ورزش > چهره‌ها  - سید حسن خمینی نماز ناصر حجازی را پس از انجام مراسم غسل و کفن می خواند.

به گزارس خبر آنلاین نوه امام(ره)که شب گذشته با آتیلا حجازی تلفنی حرف زده و حال ناصر خان را از او جویا شده بود،نماز حجازی را می خواند.
سید حسن خمینی در روزهایی که حجازی در بستر بیماری افتاده بود،با او ابراز همدردی کرده و حتی یک بار به منزل او رفته بود.
پیکر مرحوم ناصر حجازی روز چهارشنبه ازمقابل ورزشگاه آزادی به سمت بهشت زهرا تشییع می شود

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط موناکتابدار ایرانی 90/3/2:: 8:13 عصر     |     () نظر
 
درگذشت ناصرخان حجازی را به همه علاقمندانش تسلیت میگویم

 ترانه ای از مرتضی بخشایش در وصف ناصر حجازی.

درسته خیلی وقتا گل نخوردیم

بعد تو ما یک دفعه هم نبردیم

دروازه بی تو، دیگه دروازه نیست

بی تو از «آبی»... دیگه آوازه نیست

این همه توپ و این همه ولوله

یه مَرده که: «محبوب هر چی دله»

واستا با این بازیا آسون نمیر

این آخرین پنالتیارم بگیر

هرچی ستاره بود تمومو بردن

 شیرجه بزن! تا بازیو نبردن

این همه مردم کُری با تو خوندن

چشما به دستات، توی سرما موندن

این همه روزنامه و تیتر اول

با هر کی غیر «آبی»... عشقِ کل کل...

بازیو پس بگیر از این هوچیا

چشماتو واکن به تماشاچیا

اگه بری بدجوری گل می خوریم 

توی همین نیمه یهو می بُریم

دروازه خالیه یه همتی کن

بیا و باز قبول زحمتی کن

واستا با این بازیا آسون نمیر

این آخرین پنالتیارم بگیر

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط موناکتابدار ایرانی 90/3/2:: 8:3 عصر     |     () نظر
 
مادر روزت مبارک

ای مادر عزیزم

نگاهم که کردی دلم پر گرفت
دلم غربت زنگ آخر گرفت
نگاهم که کردی سکوتم شکست
درون دلم عشق گویی نشست
نگاهم که کردی خزان دلم سبز گشت
پرستوی عاشق پی قلب دیوانه گشت
نگاهم که کردی زمان صبر کرد
دل آسمان را پُر از ابر کرد
و بعد از نگاه تو باران گرفت
و عشقی درون تنم جان گرفت
نگاهم کن و باز با من بمان
تو حرف دل بی کسم را بدان
نگاهم کن ای زندگی بخش من
و با قلبم از عشق حرفی بزن
ای مادر عزیزم

در آسمانهای برین زمانی که فرشتگان با یکدیگر نجوا میکنند درمیان کلمات آتشین عشق خویش کلمه‌ای به مقدسی نام مادر نمی‌توان یافت.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط موناکتابدار ایرانی 90/3/2:: 11:4 صبح     |     () نظر
 
شعر کوچه از فریدون مشیری

 بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب ، آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم

سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی ! من نه رمیدم نه گسستم

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه کنی از آن کوچه گذر هم

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط موناکتابدار ایرانی 90/3/2:: 9:7 صبح     |     () نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >