یاد داری روزهایی که گل میکاشتیم
کلبهای در جنگل سبز صداقت داشتیم
یاد داری روزهایی را که غم معنی نداشت
خندههامان مرهمی بر زخمهامان میگذاشت
در تب و تاب پریدن بالهامان باز بود
در نگاه شاپرکها آسمانی راز بود
رازها از پر زدن در آسمان بیکران
رفتن و آبی شدن در آسمان بیکران
اینک ، اما دستهای سرد ما سیمانیاند
در حصار ناتوانیهای ما زندانیاند
باید از آن روزهای خوب و زیبا یاد کرد
آستین بالا زد و این باغ را آباد کرد
کلمات کلیدی: