خوشبختی شاید سادگی سلام یه بچه گلفروش باشه.
خوشبختی شاید توی سفره مادربزرگ باشه.
خوشبختی شاید اولین نگاه به دستهای پیرمرد رفتگر باشه.
خوشبختی شاید صداقت یه همسر وفادر به خانواده اش باشه.
خوشبختی شاید توی عصای سفید یه آدم کور باشه.
خوشبختی شاید تو دل بچه های دبستانی باشه.
خوشبختی شاید شناختن آدمهای اطرافت باشه بعد از کلی رفاقت.
خوشبختی شاید انتظار دیدن یک دوست باشه از راهی خیلی دور.
خوشبختی شاید توی نمازها و دعاهای پدر و مادر باشه.
خوشبختی شاید همین لحظه ای باشه که من دارم می نویسم...!
کلمات کلیدی:
بعد عمری بی وفایی
با رقیبان آشنایی
رفتی و دیدی که تنهام
جز من افتاده از پا
در جهان یاری نداری
در شب تاریک غم ها
یار غمخواری نداری
ای دریغ از آن همه دلدادگیها
سادگی، افتادگی ، آزادگی ها
شد نصیب من از این بیگانگیها
گریه ها ، خنده ها ، دیوانگی ها
رفتی و درهای غم را بر من از هر سو گشودی
گرچه در دلدادگی صد گونه ما را آزمودی
ساده دل من کز همه عالم
به تو رو کرده بودم
با همه دیر آشنایی ها
به تو خو کرده بودم
دل به عشقت بسته بودم
با غمت بنشسته بودم
مردم از این نا سپاسی
وای از این حق ناشناسی
اگر تو زپا افتاده بودی
به دل شکنی دل داده بودی
دستی افتاده از پا می گرفتی
جای این نیرنگها رنگ تمنا می گرفتی
کلمات کلیدی:
سلام بر همه دوستان.
فرا رسیدن ماه مبارک رمضان ،ماه میهمانی خداوند را به همه شما عزیزان بالاخص کتابداران عزیز تبریک میگم امیدوارم که همگی این ماه رادست پر به آخر برسونیم
موقع راز و نیازهاتون ما را هم از دعای خیرتون فراموش نکنید
کلمات کلیدی:
بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه ی شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفــتـاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه ی رنگین نمی پوشی به کام
باده ی رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی ست
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
کلمات کلیدی:
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب میفروخت. مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو میکردند و هول میزدند و بیشتر میخواستند. توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،دروغ و خیانت، جاهطلبی و ... هر کس چیزی میخرید و در ازایش چیزی میداد. بعضیها تکهای از قلبشان را میدادند و بعضی پارهای از روحشان را. بعضیها ایمانشان را میدادند و بعضی آزادگیشان را. شیطان میخندید و دهانش بوی گند جهنم میداد. حالم را به هم میزد. دلم میخواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم. |
کلمات کلیدی:
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد | تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد | |
عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت | به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد؟ | |
ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت | که محب صادق آنست که پاکباز باشد | |
به کرشمهی عنایت نگهی به سوی ما کن | که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد | |
سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم | به کدام دوست گویم که محل راز باشد؟ | |
چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی؟ | تو صنم نمیگذاری که مرا نماز باشد | |
نه چنین حساب کردم چو تو دوست میگرفتم | که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد | |
دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی | که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد | |
قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران | اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد |
کلمات کلیدی:
می روم از کــویــت ای دلـدار زیـبـا می روم
بـا دلی دیـوانـه و غمگیـن و شیـدا می روم
ارزش عشقم نـدانستـی و جـانـم سوختی
می روم آری دگر ای دوست زینجا می روم
کوی عشقت غیر بدنامی و رسوائی نداشت
از سر کویت ببین رسوای رسوا می روم
چونکه بگذشته است آبم از سر ای آرام جان
دل بـه دریـا می زنـم تا قعر دریا می روم
عاشقانت ای گل من غرق در بحر غمند
من از ایـن جمع و از این کانون غمها می روم
خسته شد جانم ز قیل و قال این دیوانگان
من ز دست این همه جنجال و غوغا می روم
با دلم یکدل در این دنیای دون دمساز نیست
دل نمی بندم با این مخلوق دنیا می روم
سایه ی بیـد و کنـار جوی و تنهائی خوشست
می روم من در پی کشف معما می روم
گوشه ی تنهائی و عزلت نمی دانی که چیست
آری آنجا فارغ از هـر چـیـز تنـها می روم
ای مجیدی مهـر مـهـرویـان مـکـن بـاور کـه مـن
از غم بی مهری این قوم ترسا می روم
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
بحر طویل شب معراج و ازدواج علی ع و فاطمه س مرحوم محمّد صادق «رفعت» سمنانی ابتدای سخن از معنی بسمالله رحمان و رحیم است. بنام ملک العرش که مستجمع افراد و عدیمست، در او تجزیه را نیست ره و هست زهر راز نهان آگه ذاتش زهزاران ازل البته قدیمست بود واحد واما نه چنانی که بود وحدت معروفه که گویی یک و آنگاه دوم جویی و آن که دو نصف یکی او را به خیال آری و تخم از بر این شوره زمین کاری و مردود شوی لیک چنان داد به همه شئی بود ساری و از جمله مجرّد بود و عاری و او را نه شریکست و نه ضد، نیست و را همسر و (ند) فهم و خرد را نبود ره به وصالش، شده در نعمت و صفت ناطقه لالش، زهمه شئی عیان بین تو جمالش، ز رخ ختم رسل فاش نگر نور جلالش، ز شب سیر چو پاسی بگذشت احمد و محمود و محمّد به سریر عظمت خفته و بیدار جهان بود دلش، حمدکنان لعل لبانش چو یکی غنچه نشکفته، به ناگاه صدای پر جبریل شنید آن شه و بگشود نظر دید زهر سوی دو صد خیل ملک صف زده همراهی جبریل امین، برق بُراقی که ز رخسار و سر و ساق و سمش مات پری گشته وحوری به تراب قدمش رخ بر جا هشته؛ غلمان سر زلفین سمن سای به خاک رهش آغشته، ملائک همگی نعره صلوات کشیدند به خاک قدم ختم رسل؛ حضرت جبریل امین، بوسه زد و گفت که دارم به تو از حضرت معشوق سلامی و پیامی که ایا معنی لولاک نُه افلاک و بهشت و قلم و لوح و دگر کرسی و عرش آمده از بهر قدومت چو زمین فرش و تمنای لقای تو نمودند زجا خیز و ببین قدر خود و قدرت ما را . *** نبیالله چو بشنید زجا خاست به صد شوق و شعف زین براق عرش عظیم آمد و بر قلب احد نقطه میم آمد و بر پشت همان مرکب فرخنده همه سر قدیم آمد در گام اول شد به سوی مسجداقصی و کشید از جگر او نعرف ز شوق قدم سید بطحا و از آن نعره به وجد و طرب آمد ز ثری تا به ثریا غرض از مسجد اقصی که بود آخر این عالم دنیا و رسولان معلا همه بودند در آنجا خبری نیز جز این هست چو سلطان رسل از قدم اقدم خود داد شرف مسجد و آن گاه فرود آمد و ارواح رسل در بر آن هادی کُل آمده با عجز تمنای امانت بنمودند به فرمان خدا کرد امامت نبیالله از آن جا به سوی عالم بالا شد وزین شش جهت و پنج حس و چار حدود بشری رست ولی با بشریت به سوی مرتبهی امر بپیوست سوی بحر مسال آمد و از بحر مسالی چو یکی گوهر سرمد گذرا گشت به سوی کره نار، چو یک شعله جو اله روان گشت و به طوف قدمش آتش سوزنده چنان آب روان گشت به منزلگه مه آمد و چون یافت قمر مژده پی خدمت او بست کمر، از طبق نقره خامی که و را بود به سر در بر آن فخر بشر از پی ایثار فرو ریخت از آن جا به سوی برج عطارد شد و آن گاه عطارد قلم از دست بینداخت به خدمت شد و در چاکری حضرت او دل ز همه شئی بپرداخت و ز آن جای به سوی فلک زهره روان گشت، ز کف زهرهی چنگی، همه آلات طرب را به زمین هشت، به خدمت چو یکی عبد کمین آمد و زآنجای به سر منزل خورشید شد و نیر رخشنده شد و نیر رخشنده بدان عارض فرخنده به تمجید شد و بوسه به خاک قدم خسرو بطحازد و زویافت بسی فرّ و ضیا را.
کلمات کلیدی:
بچه های بندر عباسی توجه کنن:
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در نظر دارد از بین افراد واجد شرایط نیروی قراردادی تمام وقت با اولویت طبق جدول زیر استخدام نماید
لذا علاقه مندان میتوانند حداکثر تا 15 روز پس از درج آگهی مدارک خود را به آدرس:
بندرعباس – خیابان آیت الله غفاری – کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ارسال نمایند.
- مربی فرهنگی :
کارشناسی و بالاتر – علوم انسانی( علوم تربیتی، روانشناسی، کتابداری، ادبیات فارسی، علوم اجتماعی، مدیریت امور فرهنگی، فلسفه، تاریخ،الهیات، علوم قرانی، مشاوره، تئاتر، عکاسی، صنایع دستی، هنر، موسیقی،
محل فعالیت : 2 نفر بندرعباس 1 نفر قشم – ( مرد و زن )
- خدمات:
دیپلم در کلیه رشتههای تحصیلی – 1نفر قشم – ( مرد )
افراد متقاضی کار باید ساکن همان شهر باشند
حداکثر سن برای متقاضیان 30 سال
مدارک مورد نیاز : تقاضای ثبت نام همراه با رزومه کاری، کپی تمام صفحات شناسنامه، کپی کارت ملی، کپی از آخرین مدرک تحصیلی، یک قطعه عکس 4*3 تمام رخ، کپی کارت پایان خدمت ویژه آقایان
شماره تلفن تماس : 4313411– 4313412 با پیش شماره بندرعباس
کلمات کلیدی: