بین دلای عاشق و آواره و مجنون
وای ازدل زینب(س) داد از دل زینب(س)
دیده تن صد چاک حسین با دل پرخون
وای ازدل زینب(س) داد از دل زینب(س)
دیده غم هفتادودوآلاله پرپر
بی بال وپرافتاده تن قاسم وجعفر
خون گریه کند از غم مرگ علی اکبر
افتاده به گرداب بلا حاصل زینب
وای ازدل زینب(س) داد از دل زینب(س)
بر نیزه کین دیده سر خون خدا را
گلهای به خون خفته صحرای بلا را
حلقوم دریده شده از تیر جفا را
قنداقه خونین علی قاتل زینب
وای ازدل زینب(س) داد از دل زینب(س)
دیدم غم دردانه گلی نیلی و خسته
از خار مغیلان کف پا آبله بسته
بازوی ورم کرده و پهلوی شکسته
آغشته به خون جگر آب و گل زینب
وای ازدل زینب(س) داد از دل زینب(س)
ندیده کسی درد و غمش را نشنیده
در علقمه ساقی و دو دست بریده
ابروی پر از خون سر و فرق دریده
آتش زده مشک و علمش بر دل زینب
وای ازدل زینب(س) داد از دل زینب(س)
بین دلای عاشق و آواره و مجنون
وای ازدل زینب(س) داد از دل زینب(س)
کلمات کلیدی:
راه بهشت
پائولوکوئلیو
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی،
صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را
ترک کرده است
و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدتها طول میکشد تا مردهها به شرایط جدید
خودشان پی ببرند. پیاده روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق
میریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که
به میدانی با سنگفرش طلا باز میشد و در وسط آن چشمهای بود که آب زلالی
از آن جاری
بود. رهگذر رو به مرد دروازه بان کرد و گفت: "روز بخیر، اینجا کجاست که اینقدر
قشنگ است؟" دروازهبان: "روز به خیر، اینجا بهشت است."
"چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنهایم."
دروازه بان به چشمه اشاره کرد و گفت: "میتوانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان
میخواهد بنوشید."
- اسب و سگم هم تشنهاند.
نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حیوانات به بهشت ممنوع است."
مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان
تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به
مزرعهای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازهای قدیمی بود که به یک جاده خاکی
با درختانی در دو طرفش باز میشد. مردی در زیر سایه درختها دراز کشیده
بود و صورتش
را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.
مسافر گفت: " روز بخیر!"
مرد با سرش جواب داد.
- ما خیلی تشنهایم . من، اسبم و سگم.
مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگها چشمهای است. هرقدر که میخواهید
بنوشید.
مرد، اسب و سگ به کنار چشمه رفتند و تشنگیشان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، میتوانید برگردید.
مسافر پرسید: فقط میخواهم بدانم نام اینجا چیست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.
مسافر حیران ماند:" باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این
اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی میشود! "
- کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما میکنند.. چون تمام آنهایی که حاضرند
بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا میمانند...
کلمات کلیدی:
آن امامی که پیمبر پی فرموده دوار به غدیرخمش اندر نظر خلق سراسر به خلافت بستوده زسماء روح الامین سوی زمین آمد و از رب ودود آیه اکملت و لکم دینکم آورد فرود و به ولایت شه امی به جلال و حسب شأن یدالله بیافزود به حضار سوی بیعت او امر بفرمود به ترحیب به ترجیب علی شد سرو پای همه خلق جهان نعره بخ بخ به فلک رفت ازآن فظ غلیضی که چو وی پا ننهاده سوی اقلیم وجود عاقبت کار پس از سید لولاک پی غصب خلافت به در خانه اش افروخت زکین آتش و در گردن او بست طناب و اسد الله از این مرحله دلگیر و چو شیری که شود بسته به زنجیر کشیدند وصی نبی و بن عم داماد گرامش همه روبَه صفتان یک دل و یک زور از آنجا سوی مسجد وآن حجت خلاق مبین را چو نبد یار و معین زجفا خانه نشین دین خدا گشت به بازیچه و دستی که در خیبر از او کنده شد از جا به رسن بسته و پیوسته کشیدی اسدالله از این غصه زدل آه و ز افسردگی کید و نفاق حیل امت پیغمبر خاتم به فلک رفت از آن سینه بی کینه پر داغِ علی ناله جانکاه و چه شد وقت کزین دیر محن بال زندطایر روحش به جنان کرد به محراب دعا نسل زنا ملجم بی دین مرادی زدم تیغ سرانور او را چو قمر شق و شد از ماتم او خانه دین منهدم و زلزله افتاد به هفت ارض مطبق زفلک روح الامین ناله و فریاد بر آورد و دل ملک وملک را همه خون کرد و در افکند به معموره هستی زعزایش ابد الدهر چو نی ناله و پوشید به بالای حسین و حسن از مرگ پدر کسوت ماتم به سر زینب خونین جگر از داغ فلک ریخت زغربال اجل خاک عزا را.
کلمات کلیدی:
بهنام تشکر که در سریال “ساختمان پزشکان” نقش “نیما افشار” کارشناس روانشناسی را ایفا میکند، دربارهی حساسیتهایی که از سوی برخی روانشناسان در خصوص این سریال به وجود آمده است، گفت: اگر روانشناسها هم بخواهند اعتراض کنند، از شغلهای دیگر نمیتوان هیچ انتظار و توقع دیگری داشت و باید دیگر کار نکنیم. . .
این بازیگر تئاتر و تلویزیون خاطرنشان کرد: وقتی میگوییم فرهنگ ما خیلی خوب است، همه با هم دوست هستیم و همه چیز عالی است، چرا روحیهی انتقادپذیری نداشته باشیم. امیدوارم روانشناسها با سعهی صدری که دارند از این کار ایراد نگیرند و ناراحت نشوند. اسم این افراد، روانشناس است و از آنها توقع دیگری میرود و نمیتوان آنها را با شغلهای دیگر مقایسه کرد.
وی افزود: متاسفانه مقوله روانشناسی آن طور که باید و شاید در جامعه ما جا نیفتاده است. اما روانشناسها به خاطر روانشناس بودنشان باید با سعهی صدر بیشتری به این سریال نگاه کنند. از آنها انتظار میرود که این طور نگاه کنند چون روانشناس هستند. بعید میدانم این سریال باعث شود که به این قشر بربخورد؛ آنها این قدر آماده و مسلح هستند که طرح این مسائل آنها را ناراحت نکند.
بهنام تشکر خاطرنشان کرد: در فیلمها و سریالهای آمریکایی و اروپایی حتی با پلیس، شوخیهایی بسیاری میشود. حتی خودشان میگویند با ما شوخی کنید. در این کشورها با سیاستمداران هم به صورت مستقیم شوخی میشود. اینها شوخی است، ما که نمیتوانیم با هم شوخی نکنیم. باید ظرفیتهایمان را بالا ببریم و طوری نشود که یک شوخی که صرفا شوخی است، به ما بر بخورد. متاسفانه همهی ما دچار سوء تفاهم هستیم و روانشناسان حتی بیش از صدا و سیما میتوانند این سوءتفاهمها را رفع کنند؛ اما این مساله، مستلزم این است که شغل خود را در بین مردم جا بیندازند.
وی در ادامه با تایید این که اولین کار طنز روتین شبانهاش را تجربه میکند، ادامه داد: این برای من مثل یک ماراتون بازیگری است که خیلی سخت است؛ وقتی وارد این مسؤولیت میشوی باید ادامه دهی و راه دیگری نداری. به نظر من یک کلاس بازیگری جدید است که فقط میتوان در کارهای نود شبی تجربه کرد، البته نه در هر کار ?? شبی.
بهنام تشکر دربارهی “ساختمان پزشکان” خاطرنشان کرد: ما در این کار نباید به سمت لودگی میرفتیم. در این کار به هیچ وجه نمیتوان دید که کار به سمت لودگی رفته باشد. بازی در این کارها نوعی ماراتون است.
بازیگر نقش نیما در “ساختمان پزشکان” در بخش دیگری از این گفتوگو با اشاره به این که خیلی از مواقع “طنز” بازی نکرده است، گفت: ممکن است این حرف تکراری باشد ولی من در خیلی از موقعیتهای طنز، بازی نکردم بلکه به اندازه کافی در خود نوشته طنز وجود داشت و لازم نیست ما چیزی به آن اضافه کنیم و مردم را به زور بخندانیم.
وی افزود: موقعیت طنز است اما جنس بازی که من گرفتم خیلی کمدی نیست؛ ارتباط بین آدمها کمدی است منتهی این دلیل نمیشود که همهی آدمها بخواهند کمدی باشند. این مساله برای خود من هم عجیب بود که آیا میتوانم با چهره جدیام طنز بازی کنم؟ و این که آیا جواب میدهد یا نه؛ من در ?? تئاتری که کار کردهام، ?? نقش کاملا جدی و تنها یک نقش طنز بازی کردهام.
بهنام تشکر که بازیگری را از تئاتر آغاز کرده در پاسخ به این پرسش که آیا حاضر است بازی در سریالهای روتین را بار دیگر تجربه کند؟ گفت: این مساله بستگی به این دارد که آیا تیم تولید، کارگردانی و نویسندگی همین باشد که الان هست یا نه؛ بخش دیگری از این مساله نیز به خود من برمیگردد که آیا دوباره بخواهم در یک سریال نود شبی که طنز در آن غالب است بازی کنم یا مایل باشم کارهای جدی انجام دهم. با این وجود من هیچ گاه تئاتر را رها نخواهم کرد.
کلمات کلیدی:
مهمان ناهار
مردکی مفلس و بیچاره و بیکاره و محنت زده در خانه ی یک تاجر دون طبع فرود آمد و بگشود لب و گفت به ناچار ازو مدحت بسیار که آن آدم پولدار، پی خوردن ناهار نگه داردش آن جا و غذاهای گوارا کند از لطف مهیار و زمرغ و بره و ماهی و کوکو کند آماده زهر سوی بدان گونه که از رنگ خوش و بوی فرح زای خورش ها و چلوهای مزعفر کند الوان و معطر به خوشی خانه و خوان را.
لیک افسوس که آن تاجر منحوس کسی بود که درباره ی او حرف بسی بود. خسیس و کنسی بود که از خار و خسی بود. زنش هم به لئامت چو خودش غرق شئامت ، پسرش نیز به مانند پدر کوردل و تنگ نظر جمله پی کیسه فرودوختن تن و جان را.
چون بدیدند که مهمان سیه بخت گرفتار، برآن است که ناهار شود برسرشان انگل و سوری بزند، جمله نهانی، به همان گونه که دانی، بنمودند تبانی که به دوز و کلکی بازکنندش ز سر و دور کنندش ز در خویش ، پس از فکرت و اندیشه ی بسیار چو دیدند که ناچار ببایست که ناهار دهندش همه تصمیم گرفتند که یک آش بسی آبکی و بی مزه بهرش بپزند و بگذارند به پیش وی و خود نیز بیایند و نشینند به دور قدح آش و بسی فاش به تعریف از آن لب بگشایند که ثابت بنمایند به مهمان مزه و سیرت و خاصیت آن آش که دارد صفت آب روان را
ظهر گردید و یکی سفره ی بسیار پت و پهن بیفتاد که آن مردک ناشاد شد از دیدن او شاد و دل خویش ز کف داد. ولی دید که غیر از قدحی آش در آن سفره غذای دگری نیست. سپس تاجر و فرزند و زنش دور قدح را بگرفتند و چنان گل بشکفتند. کمی تاجر دون طبع از آن خورد وبگفتا که: عجب آش گوارای خوشی بود که یک قاشق از آن خوردم و سرمست شدم. در پی این حرف زنش نیز کمی خورد و بگفتا که: صحیح است. چه آش خوش وخوبی است. زبس خوش مزه و خوب ولذیذ است و نکو من هم از آن مست شدم. بچه ی آن ها از آن خورد و به حرف آمد و فریاد برآورد که: به به به و به به به از این آش که من نیز از آن مست شدم. مردک مهمان چو چنین دید قدح را به سر دست برآورد و به لب برد و به یک چشم به زدن آنچه در آن بود توی معده ی خود کرد سرازیرو چو آن ظرف تهی گشت، به یک مرتبه آن را به سر تاجر دون طبع دنی کوفت. پس آن گاه بخندید و بگفتا: عجب این آش گوارا اس. چنان خوب و لذیذ است که از آن همه سرمست شدید و من محنت زده هم هار شدم چون که چشیدم دوسه تا جرعه از آن را.
کلمات کلیدی:
آن شنیدم که یکی مرد دهاتی هوس دیدن تهران سرش افتاد و پس از مدّت بسیار مدیدی و تقلای شدیدی به کف آورد زر و سیمی و رو کرد به تهران، خوش و خندان و غزلخوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای عمارات شد و کرد به هر سوی نظرها و به تحسین و تعجّب نگران گشت به هر کوچه و بازار و خیابان و دکانی .
در خیابان به بنایی که بسی مرتفع و عالی و زیبا و نکو بود و مجلّل نظر افکند و شد از دیدن آن خرّم و خرسند و بزد یک دو سه لبخند و جلو آمد و مشغول تماشا شد و یک مرتبه افتاد دو چشمش به آسانسور ، ولی البتّه نبود آدم دل ساده خبردار که آن چیست ، برای چه شده ساخته یا بهر چه کار است فقط کرد به سویش نظر و چشم بدان دوخت زمانی .
ناگهان دید زنی پیر جلو آمد و آورد بر آن دکمه ی پهلوی آسانسور به سرانگشت فشاری و به یک باره چراغی بدرخشید و دری وا شد و پیدا شد از آن پشت ، اتاقی و زن پیر و زبون داخل آن گشت و درش نیز فرو بست . دهاتی که همان طور بدان صحنه ی جالب نگران بود ز نو دید دگر باره همان در به همان جای زهم واشد و این مرتبه یک خانم زیبای پری چهره برون آمد از آن . مردک بیچاره به یک باره گرفتار تعجّب شد و حیرت ، چو به رخسار زن تازه جوان خیره شد و دید که در چهره اش از پیری و زشتی ابداً نیست نشانی .
پیش خود گفت که : « ما درتوی ده این همه افسانه ی جادوگری و سحر شنیدیم ولی هیچ ندیدیم به چشم خودمان همچه فسون کاری و جادو که در این شهر نمایند و بدین سان به سهولت سر یک ربع زنی پیر مبدّل به زن تازه جوانی شود . افسوس کزین پیش نبودم من درویش از این کار خبردار که آرم زن فرتوت و سیه چرده ی خود نیز به همراه در این جا که شود باز جوان آن زن بیچاره و من هم سر پیری بَرَم از دیدن وی لذّت و با او به ده خویش چو برگردم و زین واقعه یابند خبر اهل ده ما ، همه ده را بگذارند که در شهر بیارند زن خویش ، چو دانند به شهر است اتاقی که درونش چو رود پیر زنی زشت برون آید از آن خانم زیبای جوانی .
ابوالقاسم حالت
کلمات کلیدی:
به گزارش لیزنا، مجلس شورای اسلامی به منظور تامین نیروی انسانی متخصص مورد نیاز خود ، افراد واجد شرایط را ازطریق برگزاری آزمون کتبی و انجام مصاحبه علمی و با همکاری سازمان سنجش آموزش کشور استخدام می نماید.
فارغ التحصیلان رشته کتابداری (زن ومرد) در سه مقطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا می توانند در این آزمون شرکت کنند و در صورت قبولی با عنوان شغلی «کارشناس اسناد» مشغول به کار شوند.
شایان ذکر است داوطلبان می بایست در آزمون کتبی 60 سوال در زمینه های «مبانی کتابداری و اطلاع رسانی»، «مدیریت و برنامه ریزی کتابخانه ها و مراکز اطلاع رسانی»، «آمار و روشهای تحقیق در کتابداری و اطلاع رسانی»، «فناوری اطلاعات و نظامهای ذخیره و بازیابی»را پاسخ دهند.
همچنین پرداخت مبلغ 250000 ریال به حساب سیبا شماره 2170418009002 بانک ملی ایران شعبه مجلس کد 578 (نام صاحب حساب: تنخواه گردان حسابداری مجلس) و ارائه اصل فیش بانکی در زمان برگزاری آزمون از جمله مدارک موردنیاز جهت ثبت نام اعلام شده است.
داوطلبان می توانند از تاریخ 18 خرداد 1390 با مراجعه به سایت سازمان سنجش به نشانی www.sanjesh.org نسبت به ثبت نام در آزمون استخدامی مجلس شورای اسلامی اقدام نمایند.
کلمات کلیدی:
شب انتظار
شب به گلستان تنها
منتظرت بودم
باده نا کامی در هجر تو پیمودم
منتظرت بودم منتظرت بودم
آن شب جان فرسا من بی تو نیاسودم
وه که شدم پیر از غم آن شب و فرسودم
منتظرت بودم منتظرت بودم
بودم همه شب دیده به ره تا به سحر گاه
ناگه چو پری خنده زنان آمدی از راه
غمها به سر آمد
زنگ غم دوران از دل بزدودم
منتظرت بودم منتظرت بودم
پیش گلها شاد و شیدا
می خرامید آن قامت موزونت
فتنه دوران دیده تو از دل و جان من شده مفتونت
در آن عشق و جنون مفتون تو بودم
اکنون از دل من بشنو تو سرودم
منتظرت بودم منتظرت بودم
منتظرت بودم منتظرت بودم
کلمات کلیدی: