سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترینْ مردانگی، نگهداشتِ دوستی است . [امام علی علیه السلام]
مونا کتابدار ایران
 
شلوار پاره

داشتم توی اتاق مشق می‌نوشتم. کارم که تمام شد، کیف و دفترم را جمع کردم. ولی یادم رفت که دوات را هم بردارم. دوات برگشت و مرکب آن روی فرش ریخت.

  بابام آمد تا مرا برای کار بدی که کرده بودم، تنبیه کند. فرار کردم. من دویدم و بابام دوید. عاقبت، بابام مرا گرفت.

  ولی تا خواست کتکم بزند، دید پشت شلوارم پاره است. گفت: همین جا باش تا بروم و سوزن و نخ بیاورم و شلوارت را بدوزم.

  من همان جا ایستادم. بابام رفت و سوزن و نخ آورد. اول شلوارم را دوخت .بعد هم با دقت، زیادی نخ را با قیچی برید.

آن وقت، کارش که تمام شد، مرا برای کار بدی که کرده بودم تنبیه کرد. بابا همیشه می‌گوید: هرکاری به جای خودش!


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط موناکتابدار ایرانی 90/2/5:: 9:14 عصر     |     () نظر
 
اخوان ثالث

من امشب آمدستم وام بگذارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه می گویی که بیگه شد ، سحرشد ، بامداد آمد؟

فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست.

حریفا ! گوش سرما برده است ، این یادگار سیلی سرد زمستان است.

و قندیل سپهر تلگ میدان ، مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است.

حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط موناکتابدار ایرانی 90/2/5:: 2:0 عصر     |     () نظر
 
آزاد

مرا کسی نساخت، خدا ساخت،

نه آنچنان که کسی می خواست که من کسی نداشتم.

کسم خدا بود، کس بی کسان.

در باغ بی برگی زادم و در ثروت فقر


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط موناکتابدار ایرانی 90/2/5:: 1:31 عصر     |     () نظر
 
قدرت خدا

هر چه که بیند دیده خدایش آفریده
خورشید و ماه تابان ستاره درخشان
درخت و سبزه و گل سوسن و سرو و سنبل
جنگل و دشت و دریا پرندگان زیبا
این همه را به قدرت خدا نموده خلقت


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط موناکتابدار ایرانی 90/2/1:: 9:50 عصر     |     () نظر
 
یادتون میاد....

بچه های دیروز 

 

شما یادتون  میاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده ، ما هم ذوق مرگ می شدیم.

 

شما یادتون میاد ، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم ، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم.

 

 

 

 

 

شما یادتون میاد ، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !

 

شما یادتون  میاد ، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ گ، وگ وگ گ، وگ وگ وگ وگ، وگ…

 

شما یادتون میاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو

 

شما یادتون میاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم

 

شما یادتون میاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم دخترا هم کفش تق تقی فقط واسه عیدا میتونستن بخرن

 

شما یادتون میاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد ( ببخشید این یتیکه رو سانسور نکردما)

 

شما یادتون میاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم ، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم ، بعدش که نوبت خودمون میشد ، دیگه عمراً پیاده می شدیم.

 

شما یادتون میاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم ، بعد عرق میکرد ، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم ، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد ، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده.

 

شما یادتون  میاد: از جلو نظااااااااااااااااام …

 

شما یادتون  میاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه… احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم ، دلتون بسوزه.

 

شما یادتون  میاد، سر صف پاهامونو ??? درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم.

 

شما یادتون  میاد: آن مان نمارا، دو دو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی.

 

شما یادتون  میاد ، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند ورق میزدیم میشد انیمیشن.

 

شما یادتون  میاد ، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم ، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود ، ولی سمت چپی ها نو بود.

 

شما یادتون  میاد ، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست ، اونا یه درس از ما عقب تر باشن.

 

شما یادتون میاد ، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم.

 

شما یادتون میاد ، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم.

 

شما یادتون میاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل :دییییییییی.

 

شما یادتون میاد ، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلاً میخوایم دست بدیم ، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده ، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟

 

شما یادتون میاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!! شما یادتون میاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه ، کتری چایی روشه ، تا کبریتو کشیدم ، دیگه هیچی ندیدم.

 

شما یادتون  میاد ، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه “برگه امتحان” گنده نوشته بودن.

 

شما یادتون  میاد ، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم ، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه.

 

شما یادتون  میاد ، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت 6:30 تا 7 صبح ، رادیو برنامه “بچه های انقلاب” رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم.

 

شما یادتون  میاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !

 

شما یادتون میاد ، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم ، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!
شما یادتون میاد ، بچه که بودیم به آهنگ ها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه ، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم.

 

شما یادتون میاد ، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون ، تو کتاب تعلیمات اجتماعی.

 

شما یادتون میاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره ، الکی صدای گریه کردن درمی آورد.

 

شما یادتون میاد ، با مدادتراش و آب پوست پرتقال ، تار عنکبوت درست می کردیم.

 

شما یادتون میاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند.

 

شما یادتون میاد ، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن. بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتها برانگیز بود ، اما وقتی میچشیدیم خوشمون نمیومد ، مزه گوجه گندیده میداد.

 

شما یادتون میاد ، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم ، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون ، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد ، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد ، محکمتر رو میز میکوبیدیم.

 

شما یادتون میاد ، دبستان که بودیم ، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش ، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم :دیییییییی.

 

شما یادتون میاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه.

 

شما یادتون میاد ، اون موقعی که شلوار مکانیک مد شده بود و همه پسرا میپوشیدن.

 

شما یادتون میاد: بااااااا اجازه ی صابخونه (سر اکبر عبدی از دیوار میومد بالا).

 

شما یادتون میاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست ، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه.

 

شما یادتون میاد ، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود ، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها ، یا ضرب المثل یا چیستان …

 

شما یادتون  میاد ، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت ، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانال ها رو عوض کنه.

 

شما یادتون  میاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرک ها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خال های سرخ و زرده ، با بال های قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه… بالهاشو زود میبنده روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده

 

شما یادتون میاد ، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررتررررررررررررر صدا میداد.

 

شما یادتون میاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم ، هر چیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه ،  به کار میگم همیشه ، بی کار و بی اندیشه ، چیزی درست نمیشه ، چیزی درست نمیشه.

 

شما یادتون  میاد: علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز است…

 

 

پی نوشت:"مرا در کودکیم جستجو کنید..."

 

پی پی نوشت:وقتی کوچیک بودیم دلمون بزرگ بود ولی حالا که بزرگ شدیم بیشتر دلتنگیم....

 

کاش کوچیک می موندیم تا حرفامونو ازنگاهمون بفهمن نه حالا که بزرگ شدیم و فریاد هم که می زنیم باز کسی حرفمون رو نمی فهمه...

 


اصلاًً خوش به حال پسرهای دیروز که با ذغال برا خودشون سیبیل می کشیدند .. نه پسرهای امروز که خودشون رو مثل ماماناشون درست می کنن


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط موناکتابدار ایرانی 90/2/1:: 1:19 عصر     |     () نظر
 
داستان روباه و خروس

روزی روباهی از کناردهی می گذشت . چشمش به خروس افتاد . پیش رفت و سلام کرد و گفت : رفیق .. پدرت بسیارآواز بود ? تو چه طور می خوانی ؟
خروس گفت : اکنون می بینی که من هم مانند پدرم خوش آواز هستم .
خروس این گفت و فوری چشمهایشرا بست و آواز بلندی سرداد . روباه برجست و اورا به دندان گرفت و فرار کرد .
سگهای ده اورا دنبال کردند ?خروس به فکر چاره افتاد ? به روباه گفت : اگر می خواهی که ا. دست سگها آسوده شوی .. فریاد کن و بگو که این خروس از ده شما نگرفته ام .
روباه با آن همه زیرکی فریب خورد . تا دهان باز کرد .. خروس از دهانش بیرون جست و به بالای درختی پرید .
روباه با ناامیدی به خروس نگاهی کرد و گفت : نفرین بردهانی که بی موقع باز شود .
خروس هم گفت : نفرین بر چشمی که بی موقع بسته شود .


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط موناکتابدار ایرانی 90/1/31:: 10:8 عصر     |     () نظر
 
اعتراض

طی یک حرکت همگانی بچه های کتابداری درحال انجام میباشد
همه بچه های کتابداری و حتی غیر کتابداری بیان ایمیل بزنیم به خبر 20.30 ازشون درخواست کنیم مسئولین به وضعیت کتابدارا رسیدگی کنن.به خصوص در رابطه با این ازمون استخدامی که برگزار شد .ونحوه گزینش و اینکه کسایی دیگه را به جای کتابدارها د ر کتابخونه ها بکار مشغول میکنن.مطمئنا اگه تعداد ایملها زیاد باشه حتما رسیدگی میشه.
من اینا با بچه های کتابداری وبلاگهای دیگه هم هماهنگ کردم...
مطمئا باشید اگر ما همه با هم همکاری داشته باشیم به نتیجه خواهیم رسید


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط موناکتابدار ایرانی 90/1/31:: 3:0 عصر     |     () نظر
 
استخدام کتابدار

 

فراخوان کشوری استخدام هیات علمی دانشگاه آزاد در سراسر کشور

 

 

به تفکیک استان ها است و کتابداری هم استخدامی دارد.

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط موناکتابدار ایرانی 90/1/31:: 2:39 عصر     |     () نظر
 
داستان بازنویسی شده

گاو ماما می کرد?گوسفند بع بع می کرد?سگ واق واق می کرد.

همه با هم صدا می زدند حسنک کجایی؟

شب شده بود اما حسنک هنوز به خانه نیامده بود حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.

او به شهر رفته ? و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.

او هر روز صبح بجای غذا دادن به حیوانات?جلوی آینه به مو های خود ژل می زند? موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست،

چون او موهای خود را گلت می کند.

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد?

کبری به او گفت که تصمیم بزرگی گرفته است?

کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند?

چون کبری با پترس چت می کرد.

پترس همیشه پای کامپیوتر نشسته بود و چت می کرد.

پترس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد

چون زیاد چت کرده بود

او نمی دانست که سد تا چند لحظه دیگر می شکند.

پترس در حال چت کردن غرق شد و مرد.

برای مراسم تدفین او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود

اما کوه روی ریل ریزش کرده بود?

ریز علی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت?

ریز علی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد?

ریز علی چراغ قوه هم داشت?

اما حوصله دردسر نداشت.

قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد? کبری و همه مسافران مردند.

اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت?

خانه مثل همیشه سوت و کور بود?

الان چند سالی هست که کوکب خانم? همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد?

او حتی مهمان خوانده هم ندارد?

او اصلا حوصله مهمان را ندارد.

او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند?

او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد?

او آخرین بار که گوشت خرید?

چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخته بود.

اما او از چوپان دروغگو گله ندارد?

چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط موناکتابدار ایرانی 90/1/30:: 7:11 عصر     |     () نظر
 
مراسم چهلمین روز درگذشت استاد ایرج افشار

ایرج افشار دانشمندی بی جانشین 

روز دوشنبه  پنجم اردیبهشت ماه 1390 مراسم بزرگداشتی به مناسبت چهلمین روز درگذشت ایرج افشار در محل دانشگاه هنر اصفهان واقع در خیابان استانداری ساختمان توحید خانه  برگزار می شود. ساعت برگزاری 4 تا 6 بعدازظهر است.

این بزرگداشت به پیشنهاد انجمن کتابداری و اطلاع رسانی ایران (شاخه اصفهان) و به اتفاق دانشگاه هنر اصفهان صورت می گیرد.

سخنرانان این مراسم دکتر محمد سیاسی از یاران دیرین ایرج افشار و دکتر ابراهیم افشار استادیار گروه کتابداری و اطلاع رسانی دانشگاه اصفهان- خواهند بود.

عنوان سخنرانی دکتر سیاسی "ایرج افشار دانشمندی بی جانشین" و عنوان سخنرانی دکتر افشار "میراث ایرج افشار برای ما" است.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط موناکتابدار ایرانی 90/1/30:: 6:31 عصر     |     () نظر
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >